انقلاب هردمبیلی!!
قصّه های شهر هرت.قصّۀ ۱۸۹
شفیعی مطهر
مدتی بود گزارشگران اطّلاعاتی و امنیّتی شهر هرت گزارشهایی از افزایش
نارضایتی اقشار گوناگون مردم را به شرفعرض ملوکانه می رسانیدند.
روزی اعلیحضرت هردمبیل، صدراعظم و شارل شرلی را به دربار فراخواند
و این موضوع را با آنان در میان گذاشت. پس از ساعتها بحث و جدل به
این نتیجه رسیدند که شهر هرت نیاز به یک تحوُّل بنیادین دارد. شرلی گفت:
همیشه بهترین انقلاب،آخرین انقلاب است. وقتی مردم انقلاب کنند،ولی پس
از مدّتی احساس کنند که اهداف و آرمانهای انقلاب تحقُّق نیافته ،دوباره
به سوی انقلابی تازه روی میآورند؛ بنابراین باید با انقلابی آرام و آهسته
با رهبری بالاترین مقام کشور و توسُّط لایههای زبرین جامعه آغاز شود،
تا لایههای زیرین جامعه انگیزههای انقلاب سرخ را از دست بدهند.
هردمبیل پرسید: چگونه؟ اگر ما با انقلاب آرام از بالا تحقُّق آرمانهای مردم
را جامۀ عمل بپوشانیم،فاتحۀ سلطنت ما خوانده میشود.
شرلی پاسخداد: ما در شعار ،آرمانهای ایدهآل مردم را سرمیدهیم و
در بوق میکنیم،ولی در عمل مطامع خود را جامۀ عمل میپوشانیم؛
بنابراین ذات ملوکانه اصلاً نگران نباشند.
چند روز بعد شرلی و صدراعظم فهرست اهداف و آرمانهای مکتوب انقلاب
آرام را بدین شرح به عرض ملوکانه رسانیدند:
۱- ارزانی و فراوانی ارزاق و مایحتاج عمومی
۱- ساخت مسکن و خانهدارکردن همۀ مردم
۳- پوشش تحصیلی رایگان برای همۀ فرزندان شش سال به بالا
۴- ارائۀ همۀ خدمات درمانی و پزشکی برای همۀ مردم
۵- گسترش جادّهها و آسفالت همۀ راههای شهر هرت
۶- افزایش حقوق همۀ معلّمان،کارمندان و کارگران برابر با حقوق پزشکان و مهندسان
۷- فقرزدایی و ریشهکنی فقر و بیکاری در شهر هرت
وقتی هردمبیل این موادِّ انقلاب آرام را شنید،شگفتانه پرسید:
ما که نمیتوانیم این اهداف ایدهآل را محقّق کنیم.
شرلی پاسخ داد: ما نه میتوانیم و نه میخواهیم این اهداف را محقّق کنیم.
ما فعلاً میخواهیم آبی بر روی آتش خشم مطالبات مردم بریزیم.
هردمبیل پرسید: چگونه؟
شرلی پاسخداد: ما اعلام میکنیم ظرف سی سال تمام این هدفها و آرمانها
را پیاده و اجرا میکنیم. همۀ در و دیوار و آسمان شهر را از تمثالهای رنگارنگ
ملوکانه و موادِّ انقلاب آرام پُر میکنیم.
هردمبیل پرسید: بالاخره باید روزی به مردم پاسخ دهیم که چه کردهایم.
شرلی گفت:ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﭘﯿﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﺮ ﭘﯿﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻮﺱ کرد خرش ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ
یاد بگیرد!
ﺟﺎﯾﺰﮤ ۱۰ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ تعیین کرد ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﮑﻠُّﻢ زبان ﺍﻧﮕﻠﯿسی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺵ
ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﺪ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﮐﺸﺘﻪﺷﺪﻥ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ.
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﻃﻤﻊ ﮐﺮﺩند، ﻭﻟﯽ ﺧﺮ ﺳﺨﻦ به زﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ
ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﺷﺎﻩ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﻧﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺟﺎﻥ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ.
ﺗﺎ ﺍین که ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺎﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻋﺮﺿﻪﺩﺍﺷﺖ:
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺷﺮﻁ میتوﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺮ گرامی ﺷﻤﺎ ﺗﮑﻠّﻢ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺭﺍ
ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﻫﻢ.
ﺷﺎﻩ گفت: ﺷﺮایط تو ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻗﺒﻮﻝ ﺍﺳﺖ. ﺣﺎﻝ ﺷﺮﻭﻁ خود ﺭﺍ ﺑﮕﻮ.
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ: ﺍﻭﻝ ﺗﻬﯿﮥ ﻣﮑﺎﻥ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ ﻭ ﺧﺮ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺷﻤﺎ.
ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﻣﻘﺮّﺭﯼ ﻣﮑﻔﯽ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ.
ﺳﻮﻡ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﻬﻠﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ.
ﺷﺎﻩ گفت: ﻗﺒﻮﻝ ﺍﺳﺖ. ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻋﻈﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩﮐﻦ.
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺷﺎﻩ ،ﭘﯿﺮ ﻭ ﺧﺮ، ﭘﯿﺮ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﭘﯿﺮﻡ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ به
رﺍﺣﺘﯽ ﻭ رفاه ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنیم. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﺎ ﻣﻦ ﻭ ﯾﺎ ﺷﺎﻩ ﻭ ﯾﺎ ﺧﺮﺵ میمیرﺩ!!
فعلاً من تا ده سال با خیال راحت در رفاه زندگی میکنم.
ﻇﺎﻫﺮﺍً ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﮐﺴﺐ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﮤ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﺮﮔﯽ ﺍﺗّﻔﺎﻕ ﺧﻮﺍﻫﺪﺍﻓﺘﺎﺩ…!!
شرلی پس از نقل این حکایت گفت:
بنابراین خیال ذات ملوکانه کاملاً راحت باشد. ما اعلام میکنیم همۀ این اهداف و
آرمانها را ظرف بیست سال جامۀ عمل میپوشانیم. حالا کو تا بیست سال دیگر؟
کی مُرده و کی زنده؟!
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar