خود را دریاب۳
بسم الله الرحمن الرحیم
خود را دریاب۳
گفتند: چون انسان، شناخته شود، خدای شناخته شود. (مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه) (آنکه سرزمین وجود خویش بشناسد، تواند که به ملک پروردگار گام بگذارد و مقام وی بشناسد.)…. اما، چگونه شناخته شود؟ گاهی هزار ختم قرآن، اسباب شناخت خدای نشود. نزول ملائک و حشر مردگان و دعوت انبیائ و… افاقه نکند. طبیب گوید: خدای را باید زیر تیغ جراح، بنگرم؛ تا ایمان بیاورم. مهندس درطرح و نقشه خود، دنبال کند. سیاستمدار به راه خود بنگرد. کارگر، کارمند و کشاورز و لوطی و زاهد و… هرکدام بنحوی سخن گویند. اما پیرزنی که با چرخ ریسندگی، خدای راشناخت، راست گفت. چوپان زمان حضرت موسی علیه السلام، تا حدی راه یافت. به آنچه خود، گویم؛ توجه لازم است. از یک افق نگاه و بیان اعجاز قلم و حقیقت بدون شائبه هست. یعنی: خود را با خدای بشناسید. بنابراین، هرکس خود را شناخت، خدای را شناخت؛ موضوعی، مملو از تامل است. خود را چگونه باید شناخت؟ من آنم که رستم بودپهلوان! جان دارم، پس هستم. فکر دارم، هستم. تو همه اندیشه ای… در خانقاه و دیر و کنشت و مسجد و معبدم، پس هستم… ثروت و دینار و درم دارم، پس هستم. وکیلم یا خادم اویم(لیدر) و وزیر و مسئول و رهبر و شاه و خان و…..، پس هستم تو کیستی؟ اخوند، معلم، کارمند، مهندس، طبیب، کارگر، صفور،…. و به دخترم بعد از خواندن این مطالب، گفتم: توکیستی؟ گفت: دست چپم!!! و خوب گفت. اما، هیچ کس به خود، علم ندارد! نه تو، اخوند هستی و نه تو معلم، صفور و کارگر و مهندس و طبیب وبا کمال احترام زاهد و عالم و… اما دست چپ، فرق کند. امری، تکوینی است. بنابراین، از آنچه گفتیم؛ معلوم است؛ که حقیقت انسان در خفاست. برای پیامبران هم، معلوم نیست: ما عرفناک حق معرفتک، و ما عبدناک حق عبادتک:” ما تو را چنان که حق معرفت تو باشد؛ نشناختیم. تو را آن گونه که حق عبادت تو است، پرستش نکردیم”! مشرکان، خدای را نشناختند و به راه شرک، گرویدند. مومنان با این کلام رسول مبین، چه تکلیف دارند؟ بگذار تا ایضاح و توضیح سخن به سرانجام برسیم، جواب هم معلوم شود….. کاظم محمدی آرند