گلگشتی در کوچهباغهای تاریخ ادب پارسی ۲
(فرگرد دوم)
شفیعی مطهر
حافظ میافزاید :
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
و نیز :
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
و شیخ اجل ، عشق را سر نهانی عاشق میداند :
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدّعیان در طلبش بیخبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
در گلگشت بوستان و گلستان سعدی از هر گلبُنی گلی و از هر نهالی سنبلی میچینیم . زلال مُل معنی را در جام گُل سخنشان مینوشیم و نغمۀ ملکوتی عرفان را از آواز لاهوتی پیامشان مینیوشیم .
سرانجام از عُسرت و با اشک حسرت دیار یار را پشت سر میگذاریم و با دلی سوخته و درسهایی آموخته ، روی به دیار سوختهدل قونیه حضرت مولانا میآوریم . شراب طهور مثنوی و بادۀ حضور معنوی او چنان مَستمان میکند که دامن پرگل گلستان از کفمان میرود و خود را مرغی از باغ ملکوت مییابیم که دو سه روزی قفسی از بدنمان ساختهاند و باز بر آنیم که رخت خود را همان جا بیفکنیم .
پس از قونیه سفری داریم به گنجه و دیداری با حکیم نظامی گنجوی . ” پنج گنج ” حکیم چون پنج خورشید درخشان بر تارک آسمان ادب پارسی میدرخشد . ” مخزن الاسرار ” او حدیث عشق ” خسرو و شیرین ” و ” لیلی و مجنون ” را برملا میکند و قصّۀ ” هفت پیکر ” و ” اسکندرنامه ” او داغ دل عاشق را تازه میکند .
عطر گلستان سعدی را در ” بهارستان ” جامی استشمام میکنیم و رایحۀ عرفان را در ” نفحات الانس “و ” لوایح ” او ،و ” هفت اورنگ ” او هفت آسمان ادب پارسی را درمینَوَردَد و خورشیدوار نور می افروزَد .
در این جا سوتهدل همدانی بابا طاهر عریان هم ما را بینصیب نمیگذارد و با یک ناله قلبمان را به آتش میکشد .
به یک ناله بسوزم هر دو عالم
که از سوز جگر خُنیاگرستم
اقیانوس موّاج ادب پارسی همچنان در برابرمان گسترده و امواج خروشان ، درهمفشرده ، هر موج هزاران دُرِّ غلتان و گوهر درخشان در سینه دارد و صد هزار لعل و یاقوت جاودان در گنجینه .
این آسمان پُرستاره و این دریای بیکرانه را پایانی نیست . ولی فرصت سیر و سفر و گشت و گذر ما به پایان رسید .
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت وصف الحال مشتاقی
برای حُسن ختام و پایان کلام یکی از غزلیات خود به نام ” فهم حقیقت ” را به پیشگاه شما فرهیختگان هنرور و ادیبان پژوّهشگر تقدیم میدارم :
شراب ناب ز عُنّاب یار نوشیدن
ز عمق چشمۀ نور امید جوشیدن
به بالهای نسیم سحر سفر کردن
ز چشمهسار سپیده زلال نوشیدن
سیاه گیسوی شب را به چنگ شانهزدن
ز سینۀ سیَهَش شیر ماه دوشیدن
به بزم بلبل و گل عاشقانه رقصیدن
حریر نرم ز گلبرگ لاله پوشیدن
به دیر دلشدگان مست و بیخبر رفتن
نوای زمزمۀ عاشقان نیوشیدن
گل ستاره ز گلزار آسمان چیدن
چو آذرخش بر اوج فلک خروشیدن
همه خوش است ولی خوشتر آن که یک لحظه
برای فهم حقیقت تلاش و کوشیدن
(شعر از شفیعی مطهر)