همهپرسی هردمبیلی!
قصّههای شهر هرت،قصّۀ ۱۹۲
شفیعی مطهر
روزی شارلشرلی مستشار سیلگنایی به حضور اعلیحضرت هردمبیل مشرّف شد
و به عرض رسانید که :
قرار است در سازمان ملل مجمعی از سران کشورها تشکیل شود و هر یک از سران
میتوانند در آنجا سخنرانی کنند.تنها شرط مهمّ این است که رهبر هر کشور باید
مورد قبول ملّت خود باشد. متاسّفانه افکار عمومی جهان و سازمان ملل ذات
ملوکانه را به عنوان پادشاه شهر هرت به رسمیت نمیشناسد!
هردمبیل پرسید: چه باید بکنیم؟
شرلی گفت: تنها راه برگزاری یک همهپرسی است.
هردمبیل پرسید: با وجود این همه اعتراضات و اعتصابات آیا من رای اکثریّت مردم
را مینوانم بهدست بیاورم؟
شرلی پاسخ داد: متاسفانه نه!نظرسنجی نشان میدهد که محبوبیّت ذات ملوکانه
نزد مردم به کمتر از ده درصد رسیدهاست!
هردمبیل فریاد زد: پس من چگونه میتوانم آرای این ملّت زیرک را بهدست آورم؟
شرلی پاسخ داد: اعلیحضرت به سلامت! مگر من مُردهباشم که بگذارم ملّت
پادشاهی چنین دوستداشتنی را از کشور بیرون کند!!
هردمبیل خوشش آمد و دستی به سبیل خود کشید و گفت: ببینم چه میکنی؟!
شرلی گفت:ما باید از هر شهروند شهر هرت یک بردۀ مرید و تسلیم مانند بردهای
که سینوهه معرّفی میکند،بسازیم.
هردمبیل پرسید:ماجرای سینوهه و آن برده چیست؟
شرلی گفت:
شبی “سینوهه” در کنار نیل به خواب میرود و صبح روز بعد یکی از
بردههای مصر را بالای سر خودش میبیند که گوشها و بینیاش به
نشانۀ بردگی بریده بودند. در ابتدا میترسد، اما وقتی به بیآزار بودن
آن برده پی میبرد، با او هم کلام میشود.
برده، از ستمهایی که طبقۀ اشراف مصر بر او روا داشتهبودند میگوید،
از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.
برده، از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و
معروف مصر ببرد و چون سینوهه باسواد بود، جملاتی را برای او
میخواند که خدایان روی قبر آن شخص ظالم نوشتهاند .
سینوهه از برده سوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این
شخص را بداند؟ برده میگوید:
سالها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر
جوانی داشتم , مزرعه پُربرکت اما کوچک من در کنار زمینهای بیکران
یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمینهای
مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد.
بعد از این که گوشها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد،
سالهای سال از دختر و همسرم بهرهبرداری کرد و آنها را به عنوان
خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطّلاعی ندارم.
اکنون از معدن رها شدهام. شنیدهام آن شخص مُرده است و برای
همین آمدهام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشتهاند …
سینوهه با برده به شهر مُردگان (قبرستان) میرود و قبرنوشتۀ آن مرد
را این گونه میخواند:
«او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگیاش به
مستمندان کمک میکرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او
زمینهای خود را به فقرا میبخشید و هر گاه کسی مالش گم میشد،
او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران میکرد. او اکنون نزد خدای
بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است…»
در این هنگام , برده شروع به گریه میکند و میگوید :
آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمیدانستم؟ درود
خدایان بر او باد …. ای خدای بزرگ! ای آمون! مرا به خاطر افکار پلیدی
که در مورد این مرد داشتم ببخش!!»
سینوهه با تعجُّب از برده میپرسد :
چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده، باز هم فکر
میکنی او انسان خوب و درستکاری بودهاست؟
برده این جملۀ تاریخی را میگوید:
وقتی خدایان، همه بر قبر او این گونه نوشتهاند , من حقیر چگونه میتوانم
خلاف این را بگویم؟
سینوهه بعدها در یادداشتهایش وقتی به این داستان اشاره میکند،
مینویسد :
آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد!
در اینجا شرلی افزود:ما اگر بتوانیم شهروندانی این گونه بسازیم،در
هرگونه همهپرسی موفّق و پیروز میشویم!!
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar