داوری عادلانه به سبک شهر هرت!!
قصّههای شهر هرت / قصّۀ دوم
آی دزد! آی دزد! دزد آمده ! آهای ! آهای !
دزد بد شانس وقتی صدای صاحبخانه را شنید ،ناگزیر پلّکان پشت بام را پیش گرفت . پشت بام به گریزگاهی راه نداشت. دزد دست و پا گم کرده خود را به لب پشت بام مشرف به کوچه رساند و خود را به داخل کوچه انداخت. دیوار، بلند و دزد هم چاق و تنومند بود . در نتیجه پای دزد نسبتاً محترم!! شکست!
صبح روز بعد دزد با پای شکسته و عصای زیر بغل روانه قصر حاکم شهر هرت شد .
دزد گفت: حضرت حاکم ! من شکایت دارم! حقِّ مرا از این صاحبخانه بیانصاف بگیر ! آخ ! وای !
حاکم پرسید :چه شده ؟ چه کسی پای تو را شکسته؟
دزد گفت: دیشب سحر طبق معمول در انجام وظیفۀ خود وارد خانهای شدم . در اثنای کار صاحبخانه از خواب بیدار شده و با چوب و چماق به من یورش آورد. من ناگزیر از ترس ضرب و شتم از بالای پشت بام به داخل کوچه پریدم . به علّت بلندی پشت بام پایم شکسته است . حال شکایت من این است که چرا این صاحبخانه پشت بام خود را این قدر بلند ساخته که دزد نتواند به سلامت از بالای آن به پایین بپرد؟! اکنون من از این صاحبخانه شکایت دارم و خواهان مجازات او هستم!
حاکم گفت: درست است ! حق با شماست ! حتماً او را احضار و به اشدِّ مجازات محکوم میکنم !
حاکم سپس به گزمهها دستور داد صاحبخانه را احضار و با تشر بر سر او فریاد کشید:
– آقای صاحبخانه ! چرا دیوار پشت بام خود را تا این اندازه بلند و مرتفع ساختهای که این دزد محترم(!!) وقتی ناگزیر از روی آن پریده پایش شکسته است ؟!
صاحبخانه با ترس و لرز پاسخ داد:
قربان ! من تقصیری ندارم . معمار و مهندس نقشه آن را اینگونه کشیده است !
حاکم گفت: بسیار خوب! معمار را احضار کنید .
پس از احضار معمار ،حاکم رو به او کرد و با توپ و تشر گفت :
– آقای معمار ! چرا نقشۀ خانۀ این شخص را این طوری کشیدهای که بلندی پشت بام آن باعث شکستن پای این دزد شریف!! شده است؟!
معمار بیچاره گفت: حضرت حاکم! من تقصیری ندارم . بنّای ساختمان آن را به این بلندی ساخته است .
حاکم گفت: بسیار خوب! بنّا را بیاورید!
پس از حضور بنّا حاکم بر سر او فریاد کشید :
– چرا پشت بام این آقا را این قدر مرتفع ساختهای به حدّی که دزد نتواند از بالای آن به راحتی بگریزد؟
بنّای مظلوم پاسخ داد: قربان ! من تقصیری ندارم. مقصّر اصلی خشتمالی است که خشتها را ضخیم قالبگیری کرده است!
حاکم با عصبانیّت نعره کشید:
– فوراً خشتمال وظیفهنشناس را احضار کنید تا او را به سختی مجازات کنم .
پس از احضار او حاکم با چند دشنام و ناسزا گفت :
-چرا تو خشتها را کلفت و ضخیم قالب زدهای که…
خشتمال با لکنت زبان گفت: قربان ! به جقّۀ مبارک قسم میخورم که من تقصیری ندارم. نجّار بی انصاف قالب خشتمالی را این گونه ساخته است !
حاکم با خشم فریاد زد: فوراً این نجّار متخلّف و جنایتکار را بیاورید ،تا بلایی به روز او بیاورم که دیگر هیچ نجّاری جرات نکند چنین خلاف بزرگی مرتکب شود .
پس از مدّتی گزمهها نجّار بدبخت را کشانکشان به محکمه آوردند .
حاکم با صدایی خشمآلود فریاد زد:
ای نجّار گناهکار! یاالله! زود به جنایت خود اقرار کن ! چرا قالب خشتمالی را این انداره پهن ساختهای که …
نجّار بدبخت گفت: قربانت گردم ! این اندازۀ طبیعی آن است. همیشه و همه جا قالب خشتمالی را همین طور و به همین اندازه میسازند و من …
حاکم نعره کشید :کافی است !دیگر حرف نزن ! مقصّر اصلی تو هستی! آهای گزمهها! به او دستبند بزنید و یک قفس بسازید به ابعاد یک “متر ” و او را در آن محبوس کنید.
پس از ساختن قفس گزمهها هرچه کوشیدند هیکل درشت و تنومند نجّار را در آن جای دهند، نتوانستند . ناگزیر نزد حاکم رفتند و گفتند :
قربان ! نجّار بسیار چاق و تنومند است و در این قفس جای نمیگیرد . چه فرمان میدهید ؟
حاکم که دیگر در این داوریهای مشعشع !!خود درمانده بود ،در حالی که فریاد میزد، گفت :
– این قدر برای این کارهای کوچک وقت مرا نگیرید ! آیا این کار ساده پرسیدن دارد؟ اگر نجّار چاق است و در قفس جای نمیگیرد، بالاخره یکی باید مجازات شود(!!) بگردید و کسی را پیدا کنید که قدّ و قواره او دراین قفس بگنجد !! او را در قفس محبوس کنید و این دعوا را فیصله دهید!!
سید علی رضا شفیعی مطهر