طنزسیاهنمایی. ۶۱۳
گرۀ کور کلاف سردرگُمِ مسکن کجاست؟
گفت: چرا دولتهای پس از انقلاب هنوز نتوانستهاند مسئلۀ مسکن را حلکنند؟
گفتم: مسئلۀ مسکن کار ساده و آسانی نیست که به این زودیها حل شود.
گفت: اگر مدیریّتی توانمند باشد،آن قدرها هم سخت نیست.ما به راحتی میتوانیم
از تجارب دیگر کشورها در این باره سودجوییم.
گفتم:کدام کشور تا کنون توانسته در مدّتی کوتاه مسئلۀ مهمِّ مسکن را حل کند؟
گفت: آلمان در جنگ جهانی دوم حدود ۷/۵ میلیون نفر کشته داد. ۲/۲۵ میلیون
واحد مسکونی کاملاً ویران شدند و حدود دو میلیون خانه دیگر هم آسیب دیدند.
????منابع مالی برای بازسازی کشور به صفر رسیده بود و و تنها هوش و ذکاوت
مدیران آلمانی بود که میتوانست همه نداشتهها و محدودیتها را جبران کند.
هنر بزرگ در بخش ساختمان، ساختن همه چیز از هیچ بود.
????پس از تأسیس آلمان غربی در سال ۱۹۴۹ با مشوّقهای مالی و مالیاتی که دولت
در نظر گرفت، مسکن رونق گرفت و در کمتر از ۷ سال کمبودها به نصف رسید.
???? دولت با یک مصوّبۀ تاریخی در ژوئن ۱۹۹۱ یعنی هشت ماه پس از اتّحاد آلمان
غربی و شرقی مجدّداً نقش بزرگ خود را ایفا کرد.
«هرکس در آلمان شرقی در بخش مسکن و بخصوص در برلین سرمایهگذاری کند،
تا ۱۰ سال از پرداخت عوارض و مالیات معاف است».
????همین یک مصوّبه برای بیش از سی سال کافی بود تا عرضه مسکن بسیار بیشتر
از نیاز این کشور شود. و با وجود نوسان زیاد مسکن در کشورهای بزرگ اقتصادی،
آلمان یک ثبات دائمی همراه با فزونی عرضه نسبت به تقاضا داشته باشد.
????میانگین هزینۀ مسکن در سبد معیشت آلمانیها تنها بیست درصد است.
گفتم: این رقم در ایران گاه تا ۱۰۰درصد درآمد مستاجر را می بلعد!
گفت: بدیهی است مدیر توانمند نقش مهمّی در پیشبرد برنامهها دارد. ولی وقتی
با نگاه پوپولیستی به مسائل می نگریم،ناگزیریم با وعدۀ ساخت چهارمیلیون مسکن
بر اریکۀ قدرت بنشینیم و بعد معرکه بگیریم که ساخت سالانه یک میلیون مسکن
مگر امکانپذیر است؟!
یک پهلوان تنومند و معرکهگیر وسط میدان ایستاده و جمعیّت زیادی دور او حلقه زده بودند .
او آفتابۀ کوچکی را به همۀ خلق نشان میداد و ادّعا میکرد که با این هیکل درشت
و تنومند خود به داخل این آفتابه کوچک میرود! همۀ مردم هم ناباورانه و متعجّبانه به
او نگاه میکردند.
پهلوان میگفت: اگر شما جمعیت صدهزارتومان به من بدهید،من قول میدهم بروم
توی این آفتابه!
مردم یک پارچه فریاد میزدند که این کار محال است! محال!
اما برای ارضای حسِّ کنجکاوی خود به هر قیمتی بود صدهزار تومان را جمع کردند
و به او دادند و گفتند:
حالا برو ،ببینیم چطور به داخل این آفتابه میروی؟!
مرد پهلوان اول کوشید با فشار، سر خود را توی آفتابه فروکند! ولی هر چه فشار
داد، نرفت که نرفت!
بعد پای راست خود و سپس پای چپ را به داخل آفتابه فشار داد؛باز هم نرفت!
در آخر کوشید دستانش را توی آفتابه کند،باز هم نشد که نشد!
سر انجام با نومیدی آفتابه را گذاشت روی زمین و رویش را به سوی مردم کرد
و گفت:
مردم! شاهد بودید که من همه تلاشم را کردم که بروم توی آفتابه،ولی دیدید
که نمیشود!!!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعیمطهر
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar