برنو و سایههای بلندش بر دیار لرنشین
در آن روزگاران که کوههای سر به فلک کشیده کهگیلویه و بویراحمد، سکوت سنگین خود را با طنین شلیک اسلحهها میشکستند، “برنو” بیش از یک سلاح سرد بود؛ نمادی از قدرت، حرمت و گاه بلای جان. این اسلحه دستی آلمانی، که به دست خوانین و مردان جنگاور منطقه میرسید، نه تنها وسیلهای برای نبرد که زبان گویای مناسبات اجتماعی و سیاسی آن دوران شد.

در دل این کوهستانهای سربهسخره، برنو قصهها داشت. هر لولهاش حکایتی از مقاومت، تسلط و گاه ستم بود. خوانین که نگهبانان سنت و قدرت محلی بودند، با برنوهای براقشان هم از رعایا حراست میکردند و هم بر آنان حکم میراندند. این اسلحه، گاه همچون پدری مهربان از خانوادهها در برابر دستاندازی بیگانگان محافظت میکرد و گاه چون تیغی بر فرق فرود میآمد تا ندای اعتراضی را خاموش کند.
رعایا، آنان که زندگیشان به رمهها و کشتوزرع گره خورده بود، در سایه برنو نفس میکشیدند. برخی به ستایشش برمیخاستند، چرا که در نبود قانون مرکزی، تنها صدای غرشش میتوانست امنیتی هرچند ناپایدار بیافریند. برخی دیگر اما، آهستهآهسته از سایهاش میگریختند، زیرا میدانستند که این آهنگرمزده میتواند در چشم برهم زدنی، سرنوشتشان را دگرگون کند.
برنو در طوایف
در میان طایفهها و تیرههای لر، برنو گاهی به نماد مردانگی بدل میشد. جوانانی که تازه به سن رشیدگی میرسیدند، آرزوی داشتنش را در سر میپروراندند، گویی این اسلحه میتوانست آنان را یکشبه به مردانی کامل تبدیل کند. اما این رویای شیرین، گاه به کابوسی خونین میپیوست؛ وقتی که برنوهای دو خانواده به روی هم گشوده میشدند و خون، پای کوهها را رنگین میکرد.
با این همه، برنو تنها یک اسلحه نبود، بخشی از هویت منطقه شده بود. در شبهای بلند زمستانی که باد از لابلای درهها زوزهکشان میگذشت، صدای خشخش تمیز کردن لولههای برنو، نوایی آشنا برای مردمان این دیار بود. این صدا، هم یادآور خطر بود و هم امنیت، هم ترس و هم اطمینان.
امروز که سالها از آن دوران میگذرد، هنوز در خاطرهپردازیهای پیرمردان منطقه، نام برنو با حسی آمیخته از احترام و هراس بر زبان جاری میشود. گویی این اسلحه، روحی از جنس کوههای سربهسخره کهگیلویه و بویراحمد داشت؛ هم سخت و خشن، هم بخشی جداییناپذیر از بوم و بر این سرزمین.
باید گفت که برنو در این دیار، بیش از آنکه یک سلاح جنگی باشد، صفحهای از تاریخ پرتلاطم مردمان لرتبار بود؛ تاریخی که گاه با خون نوشته میشد و گاه با صلح، اما همیشه با سایهای از این اسلحه آلمانی همراه بود که بر زندگیشان افتاده بود.
برنو و آتشِ خشمِ کوهستان
در آن سالهای سخت که رضاخان پهلوی میخواست با مشت آهنین، کوههای لرنشین را به زانو درآورد، برنوهای کهگیلویه و بویراحمد از جیبهای چرمین خوانین بیرون جهیدند و به آواز درآمدند. این بار نه برای نزاعهای ایلی، که برای مقابله با مهاجمانی از جنس قزاقهای پهلوی بود. جنگ گجستان، که در حافظهٔ مردمان این دیار همچون زخمی تازه میسوزد، روایتی است از رویارویی برنوهای لر با مسلسلهای حکومت مرکزی.
در آن روزگار، خوانینِ لر که تا دیروز گاه بر سر مراتع و چشمهها با هم درگیر میشدند، این بار در برابر دشمنی مشترک صف بستند. برنوهایی که پیش از این گاه به سمت رعایای بیپناه نشانه میرفتند، این بار در دست مردان کوهستان، به نماد مقاومت بدل شدند. هر لولهٔ برنویی که در جنگلهای گجستان غرش میکرد، فریادی بود از خشم مردمی که نمیخواستند زنجیرِ “تختقاپو” به پایشان بند شود.
حکومت پهلوی که میپنداشت با توپ و مسلسل میتواند روح آزادهٔ لرها را بشکند، سخت در اشتباه بود. هرچند برنوهای لر در برابر مسلسلهای ماکسیم قزاقها از نظر فناوری کممیآوردند، اما هر تیرشان حرفی برای گفتن داشت. تیری که از لولهٔ برنوی پیرمردی در تنگهٔ گجستان شلیک میشد، باوری را نشانه رفته بود که میگفت “تمدن باید با زور به کوهستان بیاید”.
در این میان، برخی خوانین بزرگ که روزی با برنوهای نقرهکوبشان بر رعایا حکم میراندند، این بار در کنار همان رعایا ایستادند. برنویی که دیروز نماد اختلاف بود، امروز به نشانهٔ اتحاد بدل شده بود. اما تاریخ همیشه منصف نیست؛ همان برنوها که در گجستان از کوهستان دفاع میکردند، پس از شکست مقاومت، گاه به ابزاری برای تسلیمکردن همان مردمی بدل شدند که روزی با آنان همصدا شده بودند.
وامروز:
امروز که از آن روزهای آتش و خون سالها میگذرد، هنوز در برخی خانههای قدیمی کهگیلویه و بویراحمد، برنوهای زنگزدهای یافت میشود که گویی خاطرهٔ آن روزها را در حافظهٔ فلزین خود حفظ کردهاند. گاهی پیرمردی با دستان لرزان، پارچهای را از روی یکی از آنها برمیدارد و برای نوههایش از روزهایی میگوید که این اسلحه نه وسیلهای برای جنگ، که نمادی بود برای انتخاب؛ انتخاب بین مقاومت و تسلیم، بین عزت و خواری.
و اینگونه برنو در تاریخ پرتلاطم کهگیلویه و بویراحمد، هم نقش ستمگر را بازی کرد و هم قهرمان، هم ابزار فشار خوانین بر رعایا بود و هم سلاح مقاومت مردمان در برابر حکومت مرکزی. این دوگانگی، تصویری است از سرنوشت پیچیدهٔ مردمانی که همیشه در میانهٔ قدرتهای بزرگ، راه خود را گم کردهاند و یافتهاند.