تطهیر شخصیت هردمبیلی
قصّههای شهر هرت،قصّۀ۱۹۰
شفیعی مطهر
اعلیحضرت هردمبیل پدربزرگی داشت به نام «سالار قمهکش» که در میان مردم شهر
هرت به راهزنی و دزد سَرِ گردنه مشهور بود.گاهی اوقات مخالفانش برای کوبیدن و توهین ،
او را دزدزاده و از تبار راهزنان مینامیدند. هردمبیل از این توهینها خیلی رنج میبرد.
روزی صدراعظم و شارل شرلی را فراخواند و برای این چالش از آنان راه حل خواست.
آنان پس از مدّتی بحث و جدل طرح جالبی پیشنهاد کردند. آنان گفتند:
راه حلِّ تطهیر پدربزرگ محترم(!!) این است که از شخصیّت ایشان یک حماسه بسازیم
و بر گورشان مرقدی باشکوه بنا کنیم و مردم را برای نذر و نیاز به بارگاه مجلّل ایشان
فراخوانیم.
هردمبیل از شنیدن این طرح با شگفتی گفت:
چنین چیزی امکان ندارد. مردم شهر هرت دهها سال است نیای بزرگوار مرا سالار
قمهکش مینامند!ما چطور میتوانیم این القاب زشت را از اذهان مردم بزداییم
و به جای آن شخصیتی مقدّس و پاک بسازیم؟
صدراعظم به شرفعرض ملوکانه رسانید که:
اولاً واژۀ «سالار» که معنای زیبایی دارد و به معنی سردار و رئیس و بزرگ قوم است
و معنای زشتی ندارد. میماند «قمهکش»! ما میتوانیم بگوییم واژۀ اصلی «قیمهکش»
بوده که در طول تاریخ، دشمنان و بیگانگان این گونه آن را تحریف کردهاند.زنده یاد
سالار قیمهکش همیشه شبها در هیئتها برای درماندگان و ایتام غذا به درِ
خانهها میبرده،لذا به نام قیمهکش معروف شدهاست!
هردمبیل باز هم مردّد بود بتوان چنین ننگ و بدنامی تبار و نیاکانش را با این
عوامفریبیها بپوشاند.
در این جا صدراعظم با تمثیل تطهیر یک شخص بدنام به نام «ابوالفتح آفتابهدزد» ،
خیال اعلیحضرت هردمبیل را راحت کرد. او گفت:
ابوالفتحخان آفتابهدزدی میکرد. میرفت و از خانههای مردم آفتابهها و دمپاییها
را از دم دستشوییها جمع میکرد و میبرد.
آن زمانها دستشوییها اکثراً در حیاط خانهها بود و آفتابهدزدی سر راستترین و
راحتترین دزدی بود.
حتّی صاحب مال هم اگر سر میرسید معمولاً به صرافت تعقیب دزد و پسگرفتن
مالش نمیافتاد و معمولاً فحشی حواله دزد میکرد و ماجرا تمام میشد.
هرچه بود ابوالفتحخان که آن زمان به «ابوالفتح آفتابهدزد» معروف بود و هنوز «خان»
نشده بود، روزگارش را با آفتابهدزدی و سرقت دمپایی توالت میگذراند.
یک روز موقع یکی از سرقتهایش صاحبخانه سر رسید و ابوالفتح که هول شده بود،
در داخل مستراح پایش لیز خورد و سرش به سنگ توالت برخورد کرد و همان جا
راهی سفر آخرت شد.
بعد از مرگ او فرزندانش برای او مجلس ختم ترتیب دادند و کسی را به عنوان ذاکر
آوردند تا از خوبیهای پدرشان یاد کند.
منتها چون مرحوم هیچ خوبی نداشت و همۀ شهر هم او را به آفتابهدزدی میشناختند،
فرزندان مرحوم پولی اضافه بر نرخ معمول به ذاکر دادند که بگوید ابوالفتح آفتابههایی را
که از در مستراح مردم بر میداشت خرج ایتام میکرد.
ذاکر هم چنین کرد اما ملّت بلندبلند خندیدند که این فلانفلان شده اگر بچّۀ یتیم گیر
میآورد رحم نمیکرد و این حرفها را جایی بزنید که کسی این قرمساق را نشناسد.
خلاصه هرچه ذاکر میگفت، ملّت که احساس میکردند به شعورشان توهین شده
است، با خنده و تمسخر و سخنان زشت برخورد میکردند، جوری که در نهایت ذاکر
قهر کرد و رفت و مردم هم چای و خرما نخورده و «تف به گور ابوالفتح»گویان متفرّق شدند.
سالگرد مرحوم ابوالفتح باز فرزندان مرحوم به ذاکر دیگری پول دادند و خواستند
کمتر روی آفتابهدزدی مانور دهد و بیشتر فوکوس کند روی بخش کمک به ایتام…
ذاکر هم مقدمهای چید مبنی بر این که گاهی هدف وسیله را توجیه میکند و بعد
اشاره مختصری کرد به آفتابهدزدی های مرحوم و بلافاصله رفت و فوکوس کرد روی
بخش کمک به ایتام… باز صدای همهمه و پچ پچ در سالن بلند شد و عدّهای بر سبیل
اعتراض و تمسخر چیزی گفتند، ولی خب یک سال از فوت ابوالفتح گذشته بود و دیگر
زیاد کسی به آفتابههای از دستدادهاش فکر نمیکرد و اعتراضها به شدت سال
پیش نبود.
در این میان بعضی هم فکر میکردند از کجا معلوم واقعاً ابوالفتح آفتابهدزد، پول دزدی
را گاهی صرف کمک به ایتام نمیکرده…؟ باری این بار به جز چند نفری که بلند شدند
و ناسزاگویان مجلس را ترک کردند، بقیه نشستند و گوش دادند و چای و خرمایی
خوردند و فاتحهای نثار روح ابوالفتح آفتابهدزد کردند.
سال بعد و سالهای بعد هر سال در مراسم ختم ابوالفتح، ذاکر از بخش آفتابهدزدی
مرحوم سانسور میکرد و به بخش کمک به ایتام میافزود.
سال چهارم یا پنجم بود که دیگر لقب آفتابهدزد از پسوند اسم مرحوم به کلّی افتاد و او
را مرحوم ابوالفتح خالی خطابش میکردند..
هشتمین سالگرد او بود که ذاکری در حین ذکر گفتن، سهواً لقب «خان» را به انتهای
نام مرحوم اضافه کرد که البتّه همانجا عدّهای که ابوالفتح را میشناختند تذکُّر دادند
که ابوالفتح، خان نبود و شغل آزاد داشته است.
در دوازدهمین سالگرد بود که در اعلامیّۀ مراسم ترحیم لقب «خان» به اسم ابوالفتح
اضافه شد و چون کسی توجّهی نکرد، دیگر این اسم بر سر زبانها افتاد.
سال پانزدهم در مراسم ترحیم او جوانی بلند شد و با گریه به حضّار گفت که وقتی
که کودکی یتیم بوده ابوالفتح خان شبانه برایش غذا و لباس میآورده و حاضران
در مسجد به شدّت تحت تاثیر قرار گرفته و گریستند.
بیست سال بعد از فوت ابوالفتحخان در مراسم سالگرد او که دیگر مراسم ترحیم نبود
و به نوعی مراسم بزرگداشت ابوالفتح خان شمرده میشد،اولین بار صحبت از
«افسانۀ ابوالفتحخان» شد… گویا کسی مدّعی شدهبود که مرگ ابوالفتحخان بر
اثر شکستگی پیشانی بوده که بر اثر شیرجهزدن در رودخانه برای نجات جان دخترکی
یتیم که درحال غرق شدن بوده است، حادث شده است.
در سیاُمین سالروز بزرگداشت حماسه ابوالفتح خان و مرگ افسانه وارش
گفتهشد که عدّهای او را به خواب دیدهاند که با فلان شخصی فالوده میخورده..
در پنجاهمین سالروز حماسۀ آن بزرگوار، اسم میدان اصلی شهر به میدان
ابوالفتحخان تغییر پیدا کرد.
بله تاریخ هم خیلی جاها به همین نحو دست به دست شده، خرافات هم همین طور
وارد مغز مردم سادهلوح شده.
البته عکس این پروسه هم بارها در خصوص اشخاص سلیمالنّفسی که به جامعه
به عنوان اشخاصی ناباب جلوه داده شدهاند نیز مصداق دارد.
در این جا اعلیحضرت هردمبیل کاملاً قانع شد که همینگونه میتوان شخصیت
کاذب سالار قمهکش را به سرداری افتخارآفرین در اذهان مردم به تصویر کشید.
…و شد آنچه که بارها در تاریخ تکرار شدهبود و میشود!!
شما چندتا سالار قیمهکش میشناسید؟
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar